-
دوست جاان
چهارشنبه 19 مهر 1396 12:54
یه دوست هندی دارم که دختر خوبیه. خیلی شاد و پر انرژیه و وقتی می خنده کل وجودش می خنده و قیافش به کل عوض می شه ولی عین خیالش نیست. گاهی باهام درد دل می کنه و معتقد راهنمایی هام خوبن! من خودم این طور فکر نمی کنم. در واقع معتقدم ازدواجش کاملا غلط بوده و داره به جای زندگی خوب خودشو گول می زنه. همه ی تلاشمو می کنم که یک...
-
از عجایب روزگار من
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:01
بغلش خوابم برد. مثه دوتا بچه که توی مهد با هم دوست شدن، بدون هیچ کشش ِ خاصی. لذت بغل کسی خوابیدن، گاهی لازمه :)
-
ثانیه ها
دوشنبه 17 خرداد 1395 22:39
ثانیه هایی را می شمرم که بدون دوست داشتنت، در ذهنم بوده ای. حس جدا شدگی کاملی که آدم باید تجربه کرده باشد تا ذوق حس کردنش را بفهمد. از آن طرف، بودنت آن وقت ها که دوست داشتنت بر من غالب شده، آن هم حس غریبیست که دوست داشتنم، یگانه اش می کند. بعد، دلم که هوایت را می کند. می شوی خودت، تک و تنها، بی هیچ سابقه ای. می بینم...
-
بدبختی
سهشنبه 4 خرداد 1395 16:37
گفت اگر دل ببندی با خودم خواهم گفت که خودش را بدبخت کرد. گفتم نمی بندم. نمی دانستم دارم دروغ می گویم. هر جرقه ای بین ما. می تواند منجر به فوران آتش فشانی شود. این جور وقت ها دلم می خواهد از دخالت دیگران فرار کنم. که مثلن چرا شما فکر می کنید بیشتر از من می فهمید؟ چه باعث می شود تاییدم نکنید؟ من هم در شرایطی بوده ام که...
-
سرمایی که می خوریم، هیولایی که نمی خوریم
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 15:44
سرما را خورده ام. خیلی وقت بود مریض نشده بودم و خب، با این تغییر هوایی از +۲۲ به ۳- بعید هم نبود. این جور وقت ها، کسی را نمی خواهم، توجهی هم نمی خواهم. یعنی توجه زیادی نمی خواهم. کسی حضوری پیشم نباشد حتی بهتر است. دلم می طلبد با زیرپوش و بدون شلوار، توی خانه راه بروم. بعدش موهایم آشفته و هپلی باشد و پا برهنه باشم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 14:50
چه قدر دست به غیبتم خوبه با آدما می گردم! نگردم بندگان خدا را هم منحرف نکنم با غیبت... چه وضعی شده! یکی را دیدم کلی نشستیم به غیبت. خب نبین، نشین، نکن. ای بابا!
-
تحصیلات ارشد و دکتری در کانادا
پنجشنبه 26 فروردین 1395 12:03
مهارت های زیادی در این زمینه کسب نمودم. می تونم به دیگران در این زمینه کمک کنم.
-
این همه! تحملی دارد.
دوشنبه 23 فروردین 1395 16:31
تقریبن یک روز در میان، برای ۲ تا ۳ ساعت با هم می تینگ دارند. خیلی موثر و با نمک. من مانده ام دو ساعت پیش استاد، استاد چه می گوید؟ یعنی یک مقاله را می خوانند، بعد می نشینند هر دو روز یک بار کلمه به کلمه وا شکافی اش می کنند؟! برای همین است که توانسته در یک سال و نیم، سه مقاله چاپ کند. توانسته سه سال دکتری اش را ببندد....
-
احترام به خود
یکشنبه 22 فروردین 1395 01:12
احترامم دست خودم نبود. حقم بود. سرزنش خودم، اولین گام باور کردن اینه که خودم بیش از محیط مقصرم. الکی وقتم هدر رفت.
-
بدن، بدن ها، کروز، کروزها
جمعه 20 فروردین 1395 10:32
آرزوهایم را روی یک کاغذ بی خط می نویسم و در گلدانم چالشان می کنم. به این امید که جوانه دهند :) هر ماه از نو، حتی اگر تکراری باشند :) شاید هر ماه، آرزوی جدیدی به ذهنم برسد که ارزش دنبال کردن داشته باشد :) آرزوهایم را شاید چال نکنم، به رودخانه ی شهرمان بسپارم که از میان دانشگاه، گذر می کند :)
-
آدم های بی حوصله ی کم حوصله
پنجشنبه 19 فروردین 1395 22:37
قانون خوب زندگی این است که آدم هایی که تلاش می کنند را باید به حال خودشان رها کنی. وقتی دیدی کسی تلاشی می کند و به دید تو سرعتش تند است، همین است. این بشر همین است. ولش کنید. هل دادنش، فقط زیر سوال بردنش است. زیر حیثیت بردنش است. به رخ کشیدن ضعفش است. شما خیلی تیز و بز هستید؟ آفرین به شما اما متاسفانه در دنیای انسانیت...
-
سوال
سهشنبه 17 فروردین 1395 17:12
سوالی که توی ذهنم ایجاد کرده اینه که درسته که نسبت به کسی که در حقم خوبی نکرده و بدی کرده و برام مسجل شده بدی کرده، من خوبی کنم؟ وقتی می تونم خوبی کنم؟
-
بسته ی عیدی
پنجشنبه 5 فروردین 1395 12:26
بسته ی عیدی ام با تاخیر رسید، اما وقتی رسید، خانه ی دلم نو شد. همه ی وجودم از نو شد. ممنون خدا :) ممنون خونواده :)
-
سال نو- غرغرهای نو
دوشنبه 2 فروردین 1395 18:22
سال نو شمسی رسیده و منی که عاشق بهارم؛ حسابی ذوق کردم که هوا همراهیمون کرد و بهار واقعی شد. بعد از داشتن دو بهار نه چندان جالب؛ این بهار با همه ی دور بودن از خونه و ... به دلم نشست. چون بوی آرامش با خودش آورده بود. این روزها انگار زمان زیادی گذشته که من به ریسرچم فکر نکردم. همش کد ران کردم و حواسم به تصویر بزرگ مسالم...
-
هوس
دوشنبه 24 اسفند 1394 18:50
می گه من شرمندم. خیلی هم متاسفم. روم سیاه. ... بعدش می گه از وقتی از من جدا شده بی چاره شده. ولی وقتی مطمئن می شه هیچ سودی از من بهش نمی رسه، بی خیال می شه. حتی تلاش نمی کنه از دلم در بیاره حماقت هاشو. حتی تلاش نمی کنه انسانی که جبران کنه گند زده. کلن پی منفعت بود. چطور می شه آدم های این دوران را شناخت؟! واقعن چطور؟!...
-
نابغه ها
جمعه 21 اسفند 1394 15:12
به نظرم روزی در سیستم آموزشی ایده آل دنیا، ارزش یابی آدم ها عوض می شود. روزی که دیگر کسانی که فیزیک و ریاضی می خوانند، نابغه نامیده نمی شوند. روزی که کسانی که هوش مصنوعی کار می کنند، عجیب و غریب نخواهند بود. نبوغ را به رفتارهای آدمش نخواهند سنجید، شاید به قدرت پیاده کردن ایده هایش می سنجند یا حتی به ایده هایی که در...
-
لباس عید
جمعه 21 اسفند 1394 12:40
قرار است لباس هایم را برایم پست کنند. همان ها که خانه وقت برگشتن جا گذاشتمشان. خورد، خورد دارند می فرستند. من ذوق می کنم. خنده دار است که آدم در سرزمین داشته ها باشد و با همان قبلی ها بیشتر دل شاد کند. با همان لباس هایی که مادر، وقت خریدشان نظر قطعی داده اند. با همان هایی که اگر قرمز است، حتما سلیقه ی پدر است. با همان...
-
من و درخت
پنجشنبه 20 اسفند 1394 12:18
ریشه هایم را این روزها می شمرم. چک می کنم در خاکی مرطوب اند. چک می کنم به ریشه های دیگر گره خورده اند. چک می کنم سرشان خشک نشده باشد... تنها، چیزی راه گلویم را بسته است. نمی دانم از خاک است یا هوا. کاش زندگی با همه ی شادی اش بغلم می کرد.
-
کاشانه
سهشنبه 18 اسفند 1394 11:16
به تازگی ریلکسیشن را یاد گرفته ام. موزیک مخصوصش را می گذارم و تمامی عضلات بدنم را رها می کنم. دقیقن در لحظه ای که تک تک اعضا بدن را نام می برد و می خواند که رهایشان کنم، می فهمم چه قدر تک تک عضلاتم را منقبض می کنم. این حس رهایی آن قدر برایم شیرین است که شب های زیادی قبل از خواب، حتمن تمرینش می کنم. ممارستم نتیجه داده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفند 1394 23:43
زندگی این دو هفته ی پیش را ورق زده ام. می بینم کار مفیدی هم نکرده ام. می بینم زندگی ام خسته است. خسته ی خلسه واری رفته است. وقتی آدم ها دغدغه هایشان را می گویند، دست خودم نیست که می خندم. تلخ. تلخ می خندم و تلخی اش به پیشانی ام چروک عمیقی می اندازد. از حرف های دخترانگی سر ناهار، من ایده می دادم که دلم می خواهد هر سه...
-
سخت سخت سخت
یکشنبه 16 اسفند 1394 00:49
دل بریدن از این یکی سخت بود. با همه ی بزرگی ضربه اش، سخت بود. با همه ی تعجبم از اتفاقات، سخت بود. سخت هست. سخت می ماند، باید سرعتش ببخشم.
-
از یک سنی به بعد ..
شنبه 15 اسفند 1394 18:26
جای همراه انسانی را هیچ چیزی پر نمی کند. منی که استاد ِ انکار و خلق تفریح های متفاوت و بها دادن به وجودم هستم، کم می آورم. از یک جایی به بعد، در مهمانی های دو نفره که دعوت می شوی و با لبخند ژکوند، استقبال می کنی، قبل از رفتن آشوب می شوی. بماند آن وقت ها که دلت می خواسته لباسی بپوشی و می پرسی، پس چه کسی زیپش را بالا...
-
شبکه های اجتماعی
جمعه 14 اسفند 1394 14:38
برای خودم سواله که تا چه اندازه باید برای شبکه های اجتماعی وقت گذاشت؟ اصلن باید وقت گذاشت یا نه؟ من توی فیض بوغ تقریبن از خبرهای خیلی جالبی با خبر می شم که اگر نباشه، با آدم هایی از اون تیپ که چنین چیزهای جالبی را سهیم می شن، ارتباط حضوری ندارم. این برام خوبه. ولی بودن توی فیض بوغ، وقتمو می گیره، حیف ارزش وقتم می شه...
-
من و خیال
جمعه 7 اسفند 1394 15:24
من کجا خیالم می کشید یک روز آن قدر بزرگ شوم که گریه ی مردانه ببینم. کجا خیالم می کشید که بشوم پناه شانه های خسته ای که حتی نمی توانم لمسشان کنم. کجا خیالم می کشید بتوانم تا این حد منطقی باشم. کجا؟! دیشب هم شبی بود که تلخی اش کامم را به هق هق انداخته بود. هرچند این روزها خوبم. سالمم و زندگی خوش آیندی اش را هم نشان داده...
-
دفتر امور بین الملل
دوشنبه 3 اسفند 1394 14:17
نشسته ام در دفتر امور بین الملل تا نوبتم شود. خیلی راحت و صمیمیست. خاطرم هست برای کاری دفتر بین الملل دانشگاه ایرانم بودم. آن جا هم آدم های خوبی کار می کردند اما جو، مثل بقیه ی جاها سنگین بود. به این فکر می کنم که چه قدر تحت تاثیر جو سنگین فرهنگی کشورم، نتوانسته ام راحت فکر و عمل کنم. به این که گاهن عصا قورت داده ای...
-
بعد از این همه شب و روز سختی بسیار :)
چهارشنبه 28 بهمن 1394 18:21
عاقبت دلم شیرین شد. خدا را شکر. چه روزهایی که حتی فکر نمی کردم دوباره بتونم روی پاهام بایستم. باورم نمی شد بتونم دوباره بخندم و کارهام درست بشه. باورم نمی شه به آرزوم نزدیک بشم. امیدوارم بتونم این دوره را با موفقیت پشت سر بگذارم.
-
خدایا شکرت
چهارشنبه 28 بهمن 1394 14:37
درست شد :))) هورااااا :*
-
Do they give me the chance
چهارشنبه 28 بهمن 1394 13:51
This is so stressful. I believe they have all the rights to get worry since my situation is sucks. I now understand that if they agreed, they are really good people. If not,, I will miss my only chance and my life will be so different. As I told before, I did my best. I wrote a chapter in a book, I had a presentation...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 بهمن 1394 02:15
I've done what ever I could and I have had excellent achievements. I 'm writing this here to remember at this time there is nothing else I could do other than what I'm doing and what I already have done. At this point,, I cannot change anything and I must let it go. If I should have it, I will. Thats it
-
یک مرحله
سهشنبه 27 بهمن 1394 15:03
سبدی نسیم ام به تنفسی ویران می شوم سخن مگو! شمس لنگرودی