خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

بدبختی

گفت اگر دل ببندی با خودم خواهم گفت که خودش را بدبخت کرد.

گفتم نمی بندم. نمی دانستم دارم دروغ می گویم. هر جرقه ای بین ما. می تواند منجر به فوران آتش فشانی شود. این جور وقت ها دلم می خواهد از دخالت دیگران فرار کنم. که مثلن چرا شما فکر می کنید بیشتر از من می فهمید؟ چه باعث می شود تاییدم نکنید؟

من هم در شرایطی بوده ام که به هیچ وجه نتوانسته ام دوستم و انتخابش را تایید کنم. طرف هم خودش و یا آن بخش زندگی اش را از من ‍‍‍پنهان کرده است. حق هردومان بوده که از آن برخورداریم.

با همه ی این ها می ترسم. باید بروم خانه و فکر کنم و آسوده باشم.



نظرات 1 + ارسال نظر
ریحانه چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 06:40

ولی بخدا من میفهممت خوب!
یعنی سعی میکنم که بفهممت :*******

دلم برات یه ذره شده. چقده دوری بده. تلگرام و این چیزا هست ها. اما آدم یه وقت گنده میخواد که بشینه یه دل سیر سرش...
دوست جونم بیادش اینجا، منم باشم. هی بریم رو پل خواجو و سی و سه پل حرف بزنیم و ذرت مکزیکی بخوریم. یوهاهاهاهااااااااااااا

عزیز دلمی :* می دونم گلم.
منم دلم خیلی تنگ شده :(
آقاااا، ذرت مکزیکی...
به به، برو جای من فعلن حسابی بخور :*

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.