خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

به دلم می زند برایش چند خطی سیاه کنم. یک دل نوشت می نویسم و می زنم سند. دلم وا می شود. بیدار می شود و می خواندش. از هر دری سخنی گفته ام درونش و شده سه پاراگراف خنده ی مهر آلود... ذوق می کند. هی می خواندش. هی می خواندش. هی می خواندش...

من از برنامه ی درسی ام حسابی عقبم و خواستم آخر این هفته نیاید. نیامد و نشستیم سر مشق هایمان. هر دو آرام تر گرفتیم. گاهی اسپیس می خواهد و خودش نمی داند. برایش فراهم می کنم شرایطش را و می بیند حالش بهتر شد. یاد نگرفته یا به خاطر این حریم خواهی، سرزنش شده است. اما حالا حسش بهتر می شود که چنین فرصتی دارد خودش باشد...

* وقتی می خوابد و چشم هایش روی هم است، می بوسمشان. بیدار  می شود، بوسه بر دست هایم می زند. دلم می ریزد که هست... الهی شکر!