خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

لباس عید

قرار است لباس هایم را برایم پست کنند. همان ها که خانه وقت برگشتن جا گذاشتمشان. خورد، خورد دارند می فرستند. من ذوق می کنم. خنده دار است که آدم در سرزمین داشته ها باشد و با همان قبلی ها بیشتر دل شاد کند. با همان لباس هایی که مادر، وقت خریدشان نظر قطعی داده اند. با همان هایی که اگر قرمز است، حتما سلیقه ی پدر است. با همان هایی که اگر باز و رنگ ساده دارد، حتمن ایده ی داداشی داشته. من با آن ها شادترم. با آن ها دنیایم خیلی رنگی رنگیست.

من بودم و پرخاش به هم ریختگی هورمون ها. من بودم و خط قرمزهایی که می کشیدم. من بودم و آشفتگی و کدهای نیمه کاره ام. غرغر کردنم. من که گذشت، حرف که زدیم، عشق مادرم برای بستن بسته ی پستی ام را که دیدم، من شدم و آرامش. من شدم و شرمندگی. من شدم و این که برم ببینمشان. 

ز می گوید که سعی کن تا قبل سپتامبر، بیشتر تفریح کنی. بیشتر انرژی نگه داری. می گوید حواست باشد از سپتامبر، دوباره کلاس و امتحان و تی ای و هزار تا غرغر جدید داری. راست می گوید. انرژی ام تمام شده و می خواهم این مدت باقی مانده، کارهای نیمه را تمامش کنم.

باغ وحش- آکواریم و هایدن پارک را حتمن باید بروم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.