نشستم ناخن ها را به لاک صورتی زدن، حاشیه ی درهای خانه را رنگ قرمز کردن، نشستم به دیدن مصاحبه های برادر فروغ، نشستم به نگاه کردن عکس های بی فروغ...
امروز را بهتر بودم. حریم شخصی ام را پر رنگ کردم. دورش خط قرمز کشیدم، گفتم وارد نشوید تا حسابمان گیر نکند. گیر نکرد. من خوبم، حافظه ام حتی بهتر...
فردا کلی کار دارم که باید شروعش کنم. می دانم روزی خستگی از تنم در می رود. به شوق آن روز، امروز می دوم.