دلم نا آرام است، حسم قویست. حسن معاشرتم با شمای دوست سنگین ...
استاد ناظری در گوشم نجوا می کند که رسوا کنم. چیزی را که شنیده ام. می گوید همه گان محرمیم ...
چیزی که شنیده ام قابل روایت نیست. دردم آورده است. دردش سنگین است و تحملش از عرض شانه هایم بزرگ تر.
باید خدایی باشد.
????????