خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

خوشی و نا خوشی

سال هاست که می نویسم. اما پیوسته نویس ِ خوبی نیستم. نوشتن، درد دل واژه ها با صفحه های سفیده، واژه هایی که باید جایی به بیرون پرتاب بشن...

موزیک زندگی بی رمق

زندگی ام جانی ندارد. من جانی ندارد. خسته ایم، هر دو با هم و این خسته ترم می کند وقتی می گوید شاید باید بپذیری و کنار بیایی که نمی شود و من الکی می گویم، آره، پذیرفته ام. ولی دروغ می گویم. نپذیرفته ام و هنوز گوشه ی ذهنم با آرزویم است. دلم می خواهد این آرزو جدن برآورده شود اما انگار دست به دست داده که نشود. آرزوی بزرگیست و من سال هاست که آرزویش را داشته ام. دلم می گیرد وقتی فکر می کنم باید از ابن بزرگ ترین خواسته ام بگذرم شاید چیزی عایدم شود.

موزیک در گوشم می زند. مقاله ها پشت این روزنگار خسته، انباشته اند، من شاکری خسته ام و دلم می خواست الان روی کرجی در جایی مثل هاوایی -از توصیفات بهشت!- ولو بودم. دلم می خواست من، خسته نبود و چیزی کمی به نور چشم هایش برقی می انداخت. اما راستش را بخواهید، این دل خسته تر از این حرف هاست و رمقش نمانده. سختم است از آن خواسته بگذرم. کاش دنیا بایستد...

* می خوام برم خونه! واقعن خونمو می خوام. رویای الانم اینه گوشه ی اتاق کز کردم، عین خرگوش. چنین کنج بجوری ام من...

توئیت کرده دختر خانم توی آرایشگاه، ماهی ۷ میلیون تومان سودشه! بعد هم نوشته، جمیعن خاک بر سرمون. یعنی بهتر از این توئیت نخونده بودما... بخونین یادداشت های دخترحاجی را. با نمک نویسیه...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.